دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:14 توسط سرباز صاحب الزمان | 

افسران - واکسی نیمه شب ها...

برچسب ها :

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

واکس زدن کفش رزمندگان

،

وبسایت شهیدد برونسی

جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 20:5 توسط سرباز صاحب الزمان | 
عکس شهید برونسی در جبهه

در عملیات بدر واقعاً فرماندهان شجاع ، شریف و با تجربه ای را سپاه ازدست داد ، مخصوصاً شهید برونسی


که واقعاً نیروی با تجربه و ورزیده ای بود و از اخلاص و ایمان قوی برخوردار بودند ، قبل از شروع عملیات بود که


ما شنیده بودیم که برونسی گفته بود اگر من از این عملیات زنده برگردم به مسلمانی خودم شک می کنم ،


اما ایشان در این عملیات شهید شد و با شهادتش نشان داد که نه تنها مسلمان بلکه مؤمن واقعی بود که


مورد پذیرش حق قرار گرفت.

برچسب ها :

خاطرات سردار برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

شهید عبدالحسین برونسی

،

پیش بینی شهادت برونسی

شنبه بیستم آبان ۱۳۹۱ ساعت 23:9 توسط سرباز صاحب الزمان | 

دانلود کتاب خاکهای نرم کوشک

گزیده‌ی سخنان رهبر معظم انقلاب درباره‌ی کتاب “خاک‌های نرم کوشک”

الان چند سالى است که کتاب‌هایى درباره‌ى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مى‌نویسند و بنده هم مشترى این کتاب‌هایم و مى‌خوانم. با این‌که بعضى از این‌ها را من خودم از نزدیک مى‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌هاى صادقانه است- این هم حالا آدم مى‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکان‌دهنده است. آدم مى‌بیند این شخصیت‌هاى برجسته، حتى در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسى، یک جوان مشهدى بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه مى‌کنم و واقعاً دوست مى‌دارم شماها بخوانید. من مى‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب “خاک‌هاى نرم کوشک” است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما که به مجموعه‌هاى دانشگاهى و بسیج رفته بودند و با این جوان بى‌سواد- بى‌سواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدایى و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، مى‌گفتند آن‌چنان براى این‌ها صحبت مى‌کرده و حرف مى‌زده که دل‌هاى همه‌ى این‌ها را در مشت مى‌گرفته. به‌‌خاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونى را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس مى‌کرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌هاى بسیار و حضور در میدان‌هاى دشوار، به شهادت مى‌رسد؛ که حالا کارى به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایى که آدم در زندگى یک چنین آدمى یا شهید همت و شهید خرازى مى‌تواند پیدا کند و یا این‌هایى که حالا هستند، نظیرش را شما کجا مى‌توانید پیدا کنید؟ کجا مى‌شود پیدا کرد؟
برچسب ها :

شهید برونسی

،

کتاب شهید برونسی

،

دانلود کتاب برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۱ ساعت 20:53 توسط سرباز صاحب الزمان | 
 

بعد از یک عملیات ایذایی هنگامی که قصد برگشتن به خط خودی را داشتیم،

مقداری که راه امدیم گم شدیم.

شهید برونسی از طریق بیسیم با خط تماس گرفت و وضعیت را برایشان توضیح داد.

گفتند:"برای شما گلوله منور می زنیم و موقعیت خودمان را اعلام میکنیم.

خوشحال شدیم که نجات پیدا کردیم.

اسمان را نگاه کردیم.دیدم در چهار جهت ما منور روشن شد.متوجه شدیم که

دشمن بیسیم ما را شنود می کند.شهید برونسی قضیه را به قرارگاه اعلام کرد.

گفتند،شما به طرف منور سبز رنگ بیاید ما منور سبز رنگ شلیک می کنیم.

همزمان چند منور سبز در اطراف ما روشن شد.این قضیه چند بار تکرار شد.

بچه ها کلافه شده بودند.تا اینکه شهید برونسی امد پای بیسیم گوشی را گرفت و گفت:

"بابا اول منور را بزنید بعد رنگش را اعلام کنید. " این جا دیگر دشمن درمانده شد

و ما توانستیم به لطف خدا راه را پیدا کنیم.

هادی پور غلامی-همرزم

برچسب ها :

شهید برونسی

،

داستان های شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

خاطرات جنگ

شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:16 توسط سرباز صاحب الزمان | 

اوستا عبدالحسین برونسی

بیانات آقا در ديدار خانواده شهيد عبدالحسين برونسى 

بسم‌اللَّه الرّحمن الرّحيم‌

خدا ان‌شاءاللَّه شهيد عزيزمان را - مرحوم شهيد برونسى را، يا همان‌طور كه عرض كرديم اوستا عبدالحسين برونسى را - رحمت كند. اين خيلى براى جامعه‌ى ما و كشور ما و تاريخ ما اهميت دارد كه يك شخص خوانده شده‌ى به عنوان «اوستا عبدالحسين» - نه دكتر عبدالحسين است، نه به معناى علمى استاد عبدالحسين است؛ بلكه اوستا عبدالحسين است، اهل بنائى و اهل كارِ دستى و اهل شاگردىِ فلان مغازه؛يعنى اوستا عبدالحسين بنا - از لحاظ معرفت و آشنائى با حقايق به جائى ميرسد كه قبل از پيروزى انقلاب در ظريف‌ترين كارهاى انقلابىِ جوانهائى كه در مسائل انقلابى كار ميكردند شركت ميكند - البته من از نزديك در جريان آن كارها نبودم و در آن زمان يادم نمى‌آيد كه با اين شهيد ارتباطى داشته باشم؛ لاكن اطلاع دارم، ميدانم، شنيدم و توى كتاب هم خواندم - بعد از انقلاب هم وارد ميدان جنگ ميشود.

برچسب ها :

عبدالحسین برونسی

،

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

زندگینامه شهید برونسی

شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:0 توسط سرباز صاحب الزمان | 

           

مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی(ره) به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند، ولي به دلیل تواضع زیادشان امام جماعت نمی‌شدند. ایشان به ما می‌فرمود: شما از من جلوتر هستید. 

یک شب به تیپ امام جواد (علیه السلام) آمد و سخنرانی كرد. پس از آن موقع نماز بود، اما قبول نمی‌کردند بروند جلو و امام جماعت باشند. شهيد برونسی گفت: آقا! بفرماييد جلو و امام باشید. 
علامه گفت: شما دستور می‌دهی؟ 

  
آقای برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می‌کنم.
علامه گفت: نه پس خواهش را نمی‌پذیرم.

بچه‌ها گفتند: خوب آقای برونسی! مصلحتا بگویید دستور می‌دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم.

شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز!

بعد از نماز، علامه حال عجیبی داشت شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می‌ریخت، می‌گفت دوست عزیزم، جواد (علامه میرزا جواد آقا تهرانی) را فراموش نکنی و حتما مرا شفاعت کن.

برچسب ها :

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

شهید برونسی در جبهه

،

شهید برونسی در جنگ

شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 15:5 توسط سرباز صاحب الزمان | 

سعید عاکف، نویسنده کتاب خاک‌های نرم کوشک در یکی از فصل‌های این کتاب، روایتی را از شهید برونسی نقل کرده که روایتگر ضمیر پاک این شهید بزرگوار و ارتباط عاطفی او نسبت به خاندان اهل بیت (ع) است: 


«هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد. گردان ما زمین گیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری بود. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی‌دانم چه‌شان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش، با جان و دل می‌رفتند! به چهره بعضی‌ها دقیق نگاه می‌کردم. جور خاصی شده بودند؛ نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمی‌شد بزنی. 


هرچه براشان صحبت کردم، فایده‌ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی‌خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین. 


چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی‌خوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد . دیگه هیچی نمی‌خوام. زل زدم به‌شان. لحضه شماری می‌کردم یکی بلند شد. یکی از بچه‌های آرپی جی زن. بلند گفت: من می‌ام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. 


پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با‌‌ همان وضع قبل می‌خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی‌کرد. عنایت ‌ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»

برچسب ها :

توسل ویژه شهید برونسی به حضرت زهرا

،

س

،

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

مشخصات
 وبـلاگــــ شهیــــد برونــســی امام خامنه ای: سعى کنیم در تحلیل هامان، در شناخت حوادث، دچار خطا و اشتباه نشویم. بدانیم که آمریکا و صهیونیسم دشمنان امت اسلامى‌اند؛ سردمداران رژیم هاى جبار، دشمنان امت اسلامى‌اند. اگر دیدیم در یک جائى آنها در یک جهت قرار گرفتند، بدانیم که آن جهت، جهت باطلى است، جهت غلطى است؛ دچار خطاى در تحلیل نشویم. آنها هرگز براى ملتهاى مسلمان دل نمی سوزانند؛ هرچه بتوانند، تخریب میکنند و در روندها اخلال می کنند. (خطبه های عید فطر ۱۳۹۱)