دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 20:54 توسط سرباز صاحب الزمان | 
زیباکلام:

علت دشمنی رژیم صهیونیستی با ایران بدین خاطر است که ما می‌خواهیم آنان را محو کنیم، 

من کشور اسرائیل را به رسمیت می‌شناسم چراکه سازمان ملل آن را به رسمیت شناخته است.


برچسب ها :

زیبا کلام

،

اسرائیل

،

رسمیت شناختن

،

رژیم صهیونیست

شنبه بیستم مهر ۱۳۹۲ ساعت 15:51 توسط سرباز صاحب الزمان | 
رفته بود مکه؛ وقتی برگشت با همسرم رفتیم دیدنش؛ خانه‌شان آن موقع در کوی طلاب بود؛ قبل از اینکه وارد اتاق بشویم، چشمم در راهرو افتاد به یک تلویزیون رنگی با کارت و بند و بساط دیگرش.
 
بعد از احوال‌پرسی و چاق‌سلامتی صحبت کشید به حج او و اینکه چه کارهایی کرده و چه آورده و نیاورده. می‌خواستم از تلویزیون رنگی بپرسم، خودش گفت: «از وسایلی که حق خریدنش را داشتم، فقط یک تلویزیون رنگی آوردم». گفتم: «ان شاءالله که مبارک باشد و سال‌های سال برای شما عمر کند». خنده معنا داری کرد و گفت: «برای استفاده شخصی نیاوردم؛ آوردم که بفروشم و فکر می‌کنم شما مشتری خوبی باشی آقا صادق!».
 
گفتم: «چرا بفروشید، حاج آقا؟»؛ گفت: «راستش من برای زیارت این حجی که رفتم، یک حساب دقیقی کردم و دیدم کل خرجی که سپاه برای من کرده، 16 هزار تومان شده است؛ می‌خواهم این تلویزیون را هم به همان قیمت بفروشم تا مدیون بیت‌المال نباشم».
 
گفتم: «من تلویزیون را می‌خواهم اما از بازار خبر ندارم، اگر بیشتر بود چی؟» گفت: «اگر بیشتر بود، نوش جانت و اگر کمتر بود که دیگر از ما راضی باشید». تلویزیون را به همان قیمت 16 هزار تومان از حاج آقا خریدم و او هم پول را را دو دستی تقدیم سپاه کرد.
راوی:صادق جلالی

برچسب ها :

شهید برونسی

،

خاطره

،

دفاع مقدس

،

خاطره از سردار شهید برونسی

شنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 19:53 توسط سرباز صاحب الزمان | 
با سلام. وبلاگ شهید برونسی در نظر دارد تا با همه وبلاگ های دوستان تبادل لینک کند.

ما رو با عنوان "وبلاگ شهید برونسی" لینک کنید.

سپس در نظرات اعلام کنید.
برچسب ها :

وبلاگ شهید برونسی

،

تبادل لینک

،

شهید برونسی

،

سایت شهید برونسی

دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:14 توسط سرباز صاحب الزمان | 

افسران - واکسی نیمه شب ها...

برچسب ها :

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

واکس زدن کفش رزمندگان

،

وبسایت شهیدد برونسی

سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 16:56 توسط سرباز صاحب الزمان | 
23 اسفند سالروز شهادت شهید عبدالحسین برونسی گرامی باد.


به نظر من شهيد برونسي و امثال او را بايد نماد يک چنين حقيقتي به حساب آورد، حقيقت پرورش انسان هاي بزرگ با معيارهاي الهي و اسلامي، نه با معيارهاي ظاهري و معمولي. به هر حال هر چه از اين بزرگوار و از اين بزرگوارها تجليل بکنيد زياد نيست و بجاست.

"امام خامنه ای"

برچسب ها :

شهید برونسی

،

پوستر شهید برونسی

،

سالگرد شهادت شهید برونسی

،

23 اسفند

چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 20:11 توسط سرباز صاحب الزمان | 


برچسب ها :

شهید برونسی

،

عکس شهید برونسی

،

تصاویر شهید برونسی در جبهه

،

عکس شهید برونسی در جبهه

شنبه بیستم آبان ۱۳۹۱ ساعت 23:9 توسط سرباز صاحب الزمان | 

دانلود کتاب خاکهای نرم کوشک

گزیده‌ی سخنان رهبر معظم انقلاب درباره‌ی کتاب “خاک‌های نرم کوشک”

الان چند سالى است که کتاب‌هایى درباره‌ى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مى‌نویسند و بنده هم مشترى این کتاب‌هایم و مى‌خوانم. با این‌که بعضى از این‌ها را من خودم از نزدیک مى‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌هاى صادقانه است- این هم حالا آدم مى‌تواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکان‌دهنده است. آدم مى‌بیند این شخصیت‌هاى برجسته، حتى در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسى، یک جوان مشهدى بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه مى‌کنم و واقعاً دوست مى‌دارم شماها بخوانید. من مى‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب “خاک‌هاى نرم کوشک” است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما که به مجموعه‌هاى دانشگاهى و بسیج رفته بودند و با این جوان بى‌سواد- بى‌سواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدایى و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، مى‌گفتند آن‌چنان براى این‌ها صحبت مى‌کرده و حرف مى‌زده که دل‌هاى همه‌ى این‌ها را در مشت مى‌گرفته. به‌‌خاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونى را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس مى‌کرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌هاى بسیار و حضور در میدان‌هاى دشوار، به شهادت مى‌رسد؛ که حالا کارى به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایى که آدم در زندگى یک چنین آدمى یا شهید همت و شهید خرازى مى‌تواند پیدا کند و یا این‌هایى که حالا هستند، نظیرش را شما کجا مى‌توانید پیدا کنید؟ کجا مى‌شود پیدا کرد؟
برچسب ها :

شهید برونسی

،

کتاب شهید برونسی

،

دانلود کتاب برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۱ ساعت 9:47 توسط سرباز صاحب الزمان | 

سعید عاکف، نویسنده کتاب خاک‌های نرم کوشک در یکی از فصل‌های این کتاب، روایتی را از شهید برونسی نقل کرده که روایتگر ضمیر پاک این شهید بزرگوار و ارتباط عاطفی او نسبت به خاندان اهل بیت (ع) است:

«هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی‌دانم چه‌شان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش، با جان و دل می‌رفتند! به چهره بعضی‌ها دقیق نگاه می‌کردم. جور خاصی شده بودند؛ نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمی‌شد بزنی. هرچه براشان صحبت کردم، فایده‌ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی‌خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین. چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی‌خوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد . دیگه هیچی نمی‌خوام. زل زدم به‌شان. لحضه شماری می‌کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد. یکی از بچه‌های آرپی جی زن. بلند گفت: من می‌ام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با‌‌ همان وضع قبل می‌خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی‌کرد. عنایت‌ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»

برچسب ها :

شهید برونسی

،

پوستر شهید برونسی

،

کتاب خاک های نرم کوشک

،

سعید عاکف

شنبه هشتم مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:19 توسط سرباز صاحب الزمان | 

یکی از خصلتهای برجسته شهید برونسی،توکل بود.

میگفت:"شما فکر می کنید همین حساب ها و نقشه ها وتحلیل هاست که شما را در جنگ پیروز می کند؟خیر."

یادم هست در یکی از جلسات که تعدادی از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه هم حضور داشتند.

هرکسی بلند شد و در رابطه با مانورش صحبت می کرد.یکی از فرماندهان جوری صحبت کرد

که از مجموع صحبت هایش این برداشت می شد که مثلا فلان جا مشکل است.

این جا فلان است وان جا...

نوبت شهید برونسی که رسید،طبق عادتی که داشت هفت هشت دقیقه آیه و حدیث می خواند

وترجمه میکرد وبعد گفت:

"هی نگویید نمی شود،هی نگویید ماچه می خواهیم و چه نمی خواهیم.مگر موفقیت هایی که تاحالا داشته ایم

با این امکانات بوده؟

مگر امام نفرمود مثل امام حسین در جنگ وارد شدیم.مثل امام حسین هم باید به شهادت برسیم؟

با این منطق می شود جنگ کرد،والا اگر مقتیسه بکنید که تجهیزات نظامی ما اصلا با امریکا و... قابل ملاحظه نیست."

یک روحیه اینجوری داشت که مختصجنگ تحمیلی خودش بود

سردار شهید محمد فرومندی-همرزم

برچسب ها :

شهید برونسی

،

سردار برونسی

،

عبدالحسن برونسی

،

اوستا برونسی

پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۱ ساعت 20:53 توسط سرباز صاحب الزمان | 
 

بعد از یک عملیات ایذایی هنگامی که قصد برگشتن به خط خودی را داشتیم،

مقداری که راه امدیم گم شدیم.

شهید برونسی از طریق بیسیم با خط تماس گرفت و وضعیت را برایشان توضیح داد.

گفتند:"برای شما گلوله منور می زنیم و موقعیت خودمان را اعلام میکنیم.

خوشحال شدیم که نجات پیدا کردیم.

اسمان را نگاه کردیم.دیدم در چهار جهت ما منور روشن شد.متوجه شدیم که

دشمن بیسیم ما را شنود می کند.شهید برونسی قضیه را به قرارگاه اعلام کرد.

گفتند،شما به طرف منور سبز رنگ بیاید ما منور سبز رنگ شلیک می کنیم.

همزمان چند منور سبز در اطراف ما روشن شد.این قضیه چند بار تکرار شد.

بچه ها کلافه شده بودند.تا اینکه شهید برونسی امد پای بیسیم گوشی را گرفت و گفت:

"بابا اول منور را بزنید بعد رنگش را اعلام کنید. " این جا دیگر دشمن درمانده شد

و ما توانستیم به لطف خدا راه را پیدا کنیم.

هادی پور غلامی-همرزم

برچسب ها :

شهید برونسی

،

داستان های شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

خاطرات جنگ

دوشنبه سوم مهر ۱۳۹۱ ساعت 19:7 توسط سرباز صاحب الزمان | 

دوستان در مورد شهید برونسی باید بگم که اگر کتاب خاک ها نرم کوشک رو نخوندید واقعا ضرر کردید !! شاید اگر شما شروع به خوندن این کتاب بکنید همون روز اول کتاب رو تمام کنید !! این شهید شخصیت فوق العاده ای داره و رابطه قلبی فوق العاده تری با حضرت فاطمه زهرا (س) که انشالله کتاب رو بخونید متوجه خواهید شد .
در ضمن این بک گراند که برای این ست شهدا در نظر گرفتم مربوط میشه به منطقه عملیاتی والفجر 8 در کنار اروند.

سرداران حماسه دفاع مقدس :
شهید حاج عبدالحسین برونسیسردار شهید حاج عبدالحسین برونسی

برای دریافت در سایز بزرگتر،روی عکس کلیک کنید

وصیتنامه و زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی در ادامه مطلب
برچسب ها :

کتاب خاک های نرم کوشک

،

کتاب شهد برونسی

،

شهید برونسی

،

پوستر شهید برونسی

شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:16 توسط سرباز صاحب الزمان | 

اوستا عبدالحسین برونسی

بیانات آقا در ديدار خانواده شهيد عبدالحسين برونسى 

بسم‌اللَّه الرّحمن الرّحيم‌

خدا ان‌شاءاللَّه شهيد عزيزمان را - مرحوم شهيد برونسى را، يا همان‌طور كه عرض كرديم اوستا عبدالحسين برونسى را - رحمت كند. اين خيلى براى جامعه‌ى ما و كشور ما و تاريخ ما اهميت دارد كه يك شخص خوانده شده‌ى به عنوان «اوستا عبدالحسين» - نه دكتر عبدالحسين است، نه به معناى علمى استاد عبدالحسين است؛ بلكه اوستا عبدالحسين است، اهل بنائى و اهل كارِ دستى و اهل شاگردىِ فلان مغازه؛يعنى اوستا عبدالحسين بنا - از لحاظ معرفت و آشنائى با حقايق به جائى ميرسد كه قبل از پيروزى انقلاب در ظريف‌ترين كارهاى انقلابىِ جوانهائى كه در مسائل انقلابى كار ميكردند شركت ميكند - البته من از نزديك در جريان آن كارها نبودم و در آن زمان يادم نمى‌آيد كه با اين شهيد ارتباطى داشته باشم؛ لاكن اطلاع دارم، ميدانم، شنيدم و توى كتاب هم خواندم - بعد از انقلاب هم وارد ميدان جنگ ميشود.

برچسب ها :

عبدالحسین برونسی

،

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

زندگینامه شهید برونسی

شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ ساعت 10:0 توسط سرباز صاحب الزمان | 

           

مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی(ره) به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند، ولي به دلیل تواضع زیادشان امام جماعت نمی‌شدند. ایشان به ما می‌فرمود: شما از من جلوتر هستید. 

یک شب به تیپ امام جواد (علیه السلام) آمد و سخنرانی كرد. پس از آن موقع نماز بود، اما قبول نمی‌کردند بروند جلو و امام جماعت باشند. شهيد برونسی گفت: آقا! بفرماييد جلو و امام باشید. 
علامه گفت: شما دستور می‌دهی؟ 

  
آقای برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می‌کنم.
علامه گفت: نه پس خواهش را نمی‌پذیرم.

بچه‌ها گفتند: خوب آقای برونسی! مصلحتا بگویید دستور می‌دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم.

شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز!

بعد از نماز، علامه حال عجیبی داشت شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می‌ریخت، می‌گفت دوست عزیزم، جواد (علامه میرزا جواد آقا تهرانی) را فراموش نکنی و حتما مرا شفاعت کن.

برچسب ها :

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

،

شهید برونسی در جبهه

،

شهید برونسی در جنگ

پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 16:47 توسط سرباز صاحب الزمان | 

عشق او به خانوم صدیقه طاهره(سلام الله علیها)بیشتر از این حرفها بود که زبان بیاید یا قابل وصف باشد.یک بار بین بچه ها گفت:دوست دارم با خون گلوم اسم مقدس مادرم را بنویسم.

به هم نگاه کردیم .نگاه بعضی ها تعجب زده بود . اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد جای سوال داشت. همین را هم ازش پرسیدم قیافه اش محزون شد گفت:یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش میزنه !

با شنیدن اسم عاشورا حال بچه ها ازاین رو به آن رو شد.خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد :اون هم وقتی بود که آقا ابا عبدالله (ع) خون حضرت علی اصغر را به طرف آسمان پاشید و عرض کردند:خدایا قبول کن من هم دوست دارم با همین خون گلوم اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم را ثابت کنم .

جالب بود که می گفت :از خدا خواستم تا قبل از شهادتم این آ رزو حتما براورده بشه.

بعد ها چند بار دیگر هم این را گفته . ولی توی چند عملیات که همراهش بودم خواسته اش عملی نشد.

تو عملیات والفجر یک...

برچسب ها :

شهید برونسی

،

خاطرات شهدا

،

خاطرات زیبای دفاع مقدس

،

خاطرات جبهه

دوشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 20:58 توسط سرباز صاحب الزمان | 


















نمی‌شود کتاب‌خوان حرفه‌ای بود و نام پرفروش‌ترین کتاب دفاع مقدس یعنی «خاک‌های نرم کوشک» را نشنید؛ کتابی که روایتگر خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی است. البته شهید برونسی نامی آشنا برای همه مردم ایران به ویژه خراسانی هاست؛ اوستا عبدالحسین روزگاری با هدف کسب روزی حلال و عدم همکاری با طرح موسوم به انقلاب سفید محمدرضا شاه، دیار خود را‌‌ رها کرد و به مشهد رفت. او سال‌های زیادی را در مشهد زندگی کرد و با فعالیت‌های گسترده انقلابی خود نقش بسیار موثری در افزایش آگاهی مردم این شهر با آرمان‌های انقلاب و امام (ره) داشت.
شهید برونسی پس از پیروزی انقلاب هم به عنوان نیروی داوطلب به جبهه رفت و با اینکه به عنوان یک کارگر ساده شناخته می‌شد که تحصیلات آکادمیک هم نداشت اما به دلیل صاف بودن ضمیر، به کراماتی دست یافت که همرزمانش را به غبطه واداشته بود. در کتاب خاک‌های نرم کوشک که روایتگر خاطراتی از این شهید است، به برخی عادات و خصوصیات شهید برونسی که سبب شد تا به این مقام دست پیدا کند، اشاره شده است؛ خصوصیاتی که باعث شد تا یک کارگر ساده و بی‌سواد ساختمان، علاوه بر اینکه به درجاتی مانند فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) برسد، شخصا مورد لطف و مدد الهی از جانب بر‌ترین بانوی عالم قرار بگیرد.
 
توسل ویژه شهید برونسی به حضرت زهرا (س)
 
سعید عاکف، نویسنده کتاب خاک‌های نرم کوشک در یکی از فصل‌های این کتاب، روایتی را از شهید برونسی نقل کرده که روایتگر ضمیر پاک این شهید بزرگوار و ارتباط عاطفی او نسبت به خاندان اهل بیت (ع) است.

برچسب ها :

خاک های نرم کوشک

،

شهید برونسی

شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 15:5 توسط سرباز صاحب الزمان | 

سعید عاکف، نویسنده کتاب خاک‌های نرم کوشک در یکی از فصل‌های این کتاب، روایتی را از شهید برونسی نقل کرده که روایتگر ضمیر پاک این شهید بزرگوار و ارتباط عاطفی او نسبت به خاندان اهل بیت (ع) است: 


«هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد. گردان ما زمین گیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری بود. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی‌دانم چه‌شان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچه‌هایی که می‌گفتی برو توی آتش، با جان و دل می‌رفتند! به چهره بعضی‌ها دقیق نگاه می‌کردم. جور خاصی شده بودند؛ نه می‌شد بگویی ضعف دارند؛ نه می‌شد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمی‌شد بزنی. 


هرچه براشان صحبت کردم، فایده‌ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی‌خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمی‌رفتیم، احتمال شکست محور‌های دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. نا‌امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچه‌ها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه‌ها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر می‌دونین. 


چند لحظه‌ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیرو‌ها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی‌گذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه‌ها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی‌خوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد . دیگه هیچی نمی‌خوام. زل زدم به‌شان. لحضه شماری می‌کردم یکی بلند شد. یکی از بچه‌های آرپی جی زن. بلند گفت: من می‌ام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. 


پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با‌‌ همان وضع قبل می‌خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی‌کرد. عنایت ‌ام ابی‌ها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»

برچسب ها :

توسل ویژه شهید برونسی به حضرت زهرا

،

س

،

شهید برونسی

،

خاطرات شهید برونسی

شنبه بیستم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 16:4 توسط سرباز صاحب الزمان | 

در زمان غیبت به کسی منتظر می گویند که منتظر شهادت باشد..


"شهید مهدی زین الدین"


برچسب ها :

شهید برونسی

،

والپیپر شهدا

،

شهید بروسنی

،

شهید

دوشنبه یکم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 20:6 توسط سرباز صاحب الزمان | 

SHahid_Boronsi













ای دشمن حق، ما دلیر و حق پرستیم """برگرد ! تا سربند یا زهـرا (س) نبستیم . . .

برچسب ها :

شهید برونسی

،

شهید

،

برونسی

،

پوستر شهدا

مشخصات
 وبـلاگــــ شهیــــد برونــســی امام خامنه ای: سعى کنیم در تحلیل هامان، در شناخت حوادث، دچار خطا و اشتباه نشویم. بدانیم که آمریکا و صهیونیسم دشمنان امت اسلامى‌اند؛ سردمداران رژیم هاى جبار، دشمنان امت اسلامى‌اند. اگر دیدیم در یک جائى آنها در یک جهت قرار گرفتند، بدانیم که آن جهت، جهت باطلى است، جهت غلطى است؛ دچار خطاى در تحلیل نشویم. آنها هرگز براى ملتهاى مسلمان دل نمی سوزانند؛ هرچه بتوانند، تخریب میکنند و در روندها اخلال می کنند. (خطبه های عید فطر ۱۳۹۱)